وجود مامان و باباوجود مامان و بابا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 26 روز سن داره

فرشته کوچولوی مامان

بی قراران قرار آمد

1393/3/26 9:09
نویسنده : مامان فرشته
376 بازدید
اشتراک گذاری

السلام علیک یا ابا صالح المهدی (عج)

عید همگی مبارک. (البته با تاخیر چند روزه!!!)

قربونت بره مامان!  وقتی از چند روز قبل از جشن ریسه ها و چراغونی خیابونها رو می دیدی دائم می پرسیدی اینا چین؟ برای چی اینا رو زدن؟ و مامان با کلی آب و تاب و جزئیات برات توضیح می داد که تولد امام زمانه، بعدش می پرسیدی: براش کیک تولد کفشدوزکی هم می گیریم؟!!خوشمزه

بالاخره روز پنج شنبه با کلی ذوق خواب عصرت رو زدی و بیدار شدی و آماده که بریم مسجد. قرارمون بر این بود که یک عالمه بادکنک بگیریم و پسر نازنین داخل مسجد به بچه ها عیدی بده.

وقتی نماز مغرب رو خوندیم و بین دو نماز شد مامان گفت الان وقتشه که عیدی بچه ها رو  بدی. قبول کردی و 1 بادکنک سبز انتخاب کردی و به ته مسجد رفتیم و اونو دادیش به یه دختر کوچولوی ناز. وقتی برگشتیم که سر جامون بنشینیم ، گفتی: اون بادکنک سبزه چی شد؟!!متفکر

و بارها و بارها این سوال رو پرسیدی و مامان هم  برات n بار توضیح داد که دادیمش به اون دختر کوچولو دیگه! تازه قراره بقیه بادکنک ها رو هم به بقیه بچه ها بدی. ولی چشمتون روز بد نبینه هرگز این اتفاق نیفتاد و بقیه شون به داخل کیف مامان منتقل شد و بعد بازگشت از جشن بادشده و با نخ به لوستر اتاق خواب آویزون شد و آماده برای شوت بازی شما!!!

عزیزدلم! این روزها علاقه شدیدی به قصه پیدا کردی و هرچی رو که می بینی می گی قصه اش رو بگو.

لیست قصه های مورد علاقه ات:

- قصه خرگوش و لاک پشت

- قصه گرگ و الاغ

- قصه شنل قرمزی

- قصه خرگوش و شیر

- قصه روباه و کلاغ

- قصه گنجشک و مورچه

- قصه بزبز قندی و بچه هاش

-  و ...

همچنین به کتاب هم همینطور به خصوص کتاب حیوانات.

از  17 خرداد داری دوباره مهد می ری، خدا رو شکر تو این چند روز بهتر از قبل شدی ولی از همون اول صبح با مامان قرار می ذاری که مامان هم داخل مهد بیاد و برات کتاب بخونه قبل رفتنش به اداره!

عصرها هم که از مهد برمی گردی بهت می گم : خب تعریف کن تو مهد چطور بود؟ خوش گذشت؟ این طوری شروع می کنی: بعدش با بچه ها بازی کردم بعدش رفتیم حیاط توپ بازی کردیم و ... . (شروع جمله ات با بعدشه)!

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)