وجود مامان و باباوجود مامان و بابا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 26 روز سن داره

فرشته کوچولوی مامان

روز حاجا!

سلام عسلم، گل پسرم! تو تعطیلات عید نوروز 92 که تقریباً مدت طولانی پیش پدربزرگ و مادربزرگ مادریت بودی، وجود نازنینت از محبتهای بی دریغ آنها سیراب و انس و علاقه ای عجیب بین شماها ایجاد شد. عشق مامان! به حاجی بابا می گی: حاجا و به عزیزجون می گی: عَزه! دیروز صبح تا چشم وا کردی گفتی: حاجا و دیگه ول کن قضیه نبودی و مدام غر می زدی و می گفتی حاجا! (نمی دونم شب قبلش خواب دیده بودی یا چی شده بود) ما هم می پرسیدیم بریم خونه حاجی بابا؟ با گریه و بی تابی سر تکون می دادی یعنی: آره دوباره ما می پرسیدیم: بریم خونه حاجی بابا چکار کنیم؟ بازم با گریه و بی تابی می گفتی: اُ تور یعنی موتور سوار شیم! و این داستان تو راه و تو ماشین و حتی تو م...
8 ارديبهشت 1392

دایره افعالت!

سلام میوه دلم! مامانم تا امروز فقط 2 فعل رو بلدی استفاده کنی: رفت و پرید وقتی که کسی یا حیوانی (مثلاً گربه) یا ماشینی از مقابلت رد می شه ناخودآگاه می گی: رَ رَفت! و جالتر اینه که 2 بار تکرار می کنی! وقتی هم پرنده ای رو تو آسمون می بینی می گی: پَ یعنی پرید! الهی مامان قربون اون حرف زدنت بشه پسملم! ...
28 فروردين 1392

حسادت قشنگت!!!

سلام عزیز مامان! قربونت برم تو این پست می خوام در مورد حسادتت بنویسم. مامان 1 همکار خیلی خوب داره که خدا بهش 1 نی نی خوشگل داده به اسم حلماء. این نی نی حلمای مامانش قرار شده تو روزهای آینده به سرکار برگرده و از قضا تو مهد شما اسم نویسی کرده و هم کلاس شما شده! جونم برات بگه که تو این عمر شیرین و نازینیت که خدا بهت داده یعنی؛ به طور دقیق تو این 1 سال و 7 ماه و 25 روز و 17 ساعت و 28 دقیقه و 40 ثانیه اصلاً مامان ندیده بود که به نی نی دیگه ای حسودی کنی حتی اگه نی نی دیگه ای رو تو بغل مامان می دیدی! ولی امروز صبح تو مهد بودیم و نی نی حلماء و مامانش هم اومدند پیش ما، حلماء کوچولو اومد 1 قطعه از اسباب بازیی که شما باهاش مشغول بازی بودی برداشت، ...
28 فروردين 1392

دختر گلم هستی یا پسر عزیزم؟؟؟

میوه وجودم سلام، خوبی؟ هنوز شیطنت هات رو تو دلم حس نمی کنم. دوست دارم زودتر اعلام وجود کنی و مامان رو از سلامتی خودت باخبر. عزیزم! فردا انشاءالله می خوام برم سونوگرافی تا ببینم دختر گلم صدات کنم یا پسر قند عسل؟ البته اینو بگم واسه بابا محسن و مامان فرشته هیچ فرقی نداره، هر موقع از بابا محسن سوال می کنم دوست داری نی نی پسر باشه یا دختر؟ می دونی چی جوابم رو می ده؟ می گه فرقی نمی کنه سالم و سلامت باشه. برای منم که اصلاً فرق نمی کنه. عزیز مامان! عمه ات وقتی زنگ زد تا به خاطر وجود قشنگت بهم تبریک بگه، بهم گفت: وقتی شنیدم، احساس کردم که پسره! ولی تو ایام عید که برای بازدید رفته بودیم خونشون بهم گفت نظرم عوض شده، حالا می گم دختره!!...
26 فروردين 1392

دایره لغات

عزیزکم می خوام دایره لغاتت رو تا امروز برات بنویسم تا ثبت بشه البته اگه ذهنم یاری کنه: بابا : بابا بابا : مامان (به من و خاله ها و حاجی بابا هم می گی بابا) بابا : خاله ماما : مامان جوجو : هر نوع حیوان و یا پرنده! هاپَه : سگ دَدَ : دردر آبه : آب به به : غذا و هر نوع خوراکی مَ مَ : شیر چوشو : چوب شور باد : بادکنک بَ : بله (وقتی اسمت رو صدا می کنیم می گی بَ) تو : توپ اَ: الو اَ : عزیز جون دادا : داداش آ : آجی نا : نازی دا :داغ جیزه : جیزه پوف : پوف، باد کردن بادکنک عنّا: عناب         ...
12 اسفند 1391

یکی بود یکی نبود!

سلام عسل مامان! قربونت برم اینقدر این روزها سرم شلوغه که فرصت نمی کنم تو وبلاگت مطلب بذارم. منو ببخش! می خوام از احوالاتت بنویسم. از مرواریدهای قشنگت که حالا شدن یکی بود یکی نبود! 4 تا دندون پیشین رو داری سمت چپ و راستشون دندونهای نیش رو نداری دوباره دندونهای آسیای اول رو داری دقیقا هر دوتا فک بالا و پایین همینطورن!!! فدات بشه مامان! توی یکی دو ماه گذشته هم دائم حالت سرماخورده داشتی که در واقع داشتی دندونهای نیش فک بالا رو در می آوردی! مامان بمیره که چقدر داری سخت دندون در می آری. حدود 3 هفته پیش بود که یه روز جمعه از خواب بلند شدیم و دیدم که توی چشم راستت کمی خون افتاده و چشمت قی کرده، روز بعد بیشتر شد و تمام چشمتت رو گرفت و منجر به...
21 بهمن 1391

تنها در خانه

سلام گل خوشبوی مامان! دقیقاً از روز سه شنبه 7 آذر 1391 شروع کردی به بیقراری و شبها بد خوابیدن و بهانه گرفتن و کم کم آبریزش بینی و سرفه و تب. روز چهارشنبه به مهد نبردمت و تو خونه موندم تا بیشتر ازت مراقبت کنم، هوای تهران هم در حالت هشدار یود و این مزید بر علت شد که تو خونه بمونیم و به خودم و خودت مرخصی دادم! روزهای اول رو به امید بهبودیت و ویروسی بودن سرماخودگیت بهت چای پونه و آب پرتقال و آب لیموشیرین و سوپ دادم ولی بهتر نشدی که نشدی. روز شنبه وقتی به مهدت زنگ زدم و حالت رو پرسیدم بهم گفتند که بی قراری و حوصله نداری و آبریزش بینی شدید هم داری، سریع از اداره به مهدت رفتم و آوردمت اداره. شیرینم! اینقدر بازیگوش و بلا شدی که با...
19 آذر 1391

کلمات قصار

گل پسرم! به تازگی، حدود 1 ماهه که چند تا کلمه به زبون می آری: جوجو : هر نوع پرنده و حیوانی که ببینی می گی جوجو! جالبه که علاقه شدیدی به پرنده ها و حیوانات داری. حتی وقتی تو ماشین در حال حرکت هم باشیم پرنده های در حال پرواز رو می بینی و بهشون اشاره می کنی و می گی جوجو! آبه : آب وقتی وارد پارک می شیم حتی اگه فواره حوض پارک هم خاموش باشه، اینقدر ذوق می کنی و داد می زنی و اشاره می کنی به حوض و می گی: آبه آبه یا وقتی از کنار میدونی رد بشیم که فواره های آبش روشن باشه ناخوداگاه می گی: آبه آبه به : به هر نوع خوردنی هم می گی: به هاپو : سگ     ...
6 آذر 1391

راه رفتنت!

سلام عزیز مامان! نمی دونم همه بچه ها مثل شما هستند یا شما استثنایید؟ منظورم چهاردست و پا رفتن و راه رفتنته! قربونت بره مامان! از حول و حوش ١٠ ماهگی چند روزی حالت چهاردست و پا رفتن رو به خودت گرفتی و بعد بدون کمک ما و بدون اینکه دنده عقب بری و پا طولانی مدت سینه خیز بری شروع کردی به صورت حرفه ای و با سرعت چهار دست و پا رفتن! راه رفتنت هم همینطور بود از حدود 13 ماهگی رو پا می ایستادی و چند روزی از کنار دیوار و مبل می گرفتی و چند قدمی بر می داشتی و بعد می نشستی ولی بعدش بدون کمک و تشویق زیاد ما خودت شروع کردی به راه رفتن اونم با سرعت زیاد و بی هوا!! فندوق من! اینقدر شیرین راه می روی و می خندی که ناخوداگاه هرکس ت...
6 آذر 1391