وجود مامان و باباوجود مامان و بابا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 25 روز سن داره

فرشته کوچولوی مامان

تولد 2 سالگیت مبارک!

تولد تولد تولدت مبارک!!! مبارک مبارک تولدت مبارک!!! عزیزم! تولد 2 سالگیت مبارک! نازنیم! بزرگ شدن، مرد شدنت مبارک! شیرینم! بدون که مامان و بابا عاشقانه دوست دارند.  امسال مامان واست یه تولد خانوادگی ترتیب داد البته تو خونه حاجی بابا و عزیز جون. کلی به همگی خوش گذشت مخصوصاً به شما 3 تا بچه ( پسرم + دادا + آجی) و تا پاسی از شب صدای شادی و خنده شما کل فضای خونه رو پر کرده بود. صبح روز جمعه اول شهریور هم مامان راس ساعت 35/6 دقیقه یعنی لحظه تولدت بیدار شد و بوسیدت و سجده شکر به جا آورد. اینم عکس های تولدت:     نمایی از پسرم در آستانه دو سالگی.       قسمت بالایی کیک را که تو عک...
6 شهريور 1392

عکس های خرابکاری

قند عسلم! چند وقت پیش که مامان و بابا در یه بعدازظهر هر کدوم یه گوشه نیمه خواب بودند (جون نمی ذاری و اصلاً نمی شه شما رو به حال خودت گذاشت و خوابید) فرصت رو غنیمت دونستی و کامیون بزرگت رو پشت و رو کردی و رفتی روش و از تو کشوی میز توالت مامان کیف آرایشش رو برداشتی و ... شد این:                   ...
27 مرداد 1392

عکس های تعطیلات آخر هفته

سلام ناز پسرم! تقریباً امسال تابستون سعی کردیم آخر هفته ها شما رو بیشتر ببریم بیرون و کجا بهتر از خونه حاجی بابا و عزیزجون که هم برامون یه نیمچه مسافرت به حساب می آد و هم مهمونی. آخر هفته گذشته یعنی چهارشنبه 23 مرداد عروسی عمه بود. امیدوارم خوشبخت شه     عکس پسرم قبل عروسی!     عکس پسرم در عروسی!   روز پنج شنبه راه افتادیم به سمت خونه حاجی بابا و صبحانه مون رو تو راه خوردیم.     روز جمعه هم فرشهای عزیز جون رو شستیم، البته همگان می دانند که نقش بچه ها چقدر پررنگه در این امر!           و در نهایت عصر جمعه رفتیم تولد رها...
27 مرداد 1392

گربه رقصونی!

سلام پسر آقایم! (یکی از جملات عشقولانه مامان و شما همینه" آقای من کیه؟ در پاسخ می گی: من و پسر من کیه؟ و ...) امروز چهارشنبه 23 مرداده، یه روز خوب خدا، اول صبح هوا بسیار عالی و خنکه انگار در وسط تابستون داره بوی پاییز می آد. دم دمای صبح مامان خواب بد دید، نمی خوام جزئیاتش رو بنویسم فقط موضوعش این بود که می خواستن تو رو از من بگیرن و من به شدت گریه می کردم و ... انشاءالله خیر باشه! خدای بزرگم! می دونم که فرزند امانته دست والدینش، ولی خدای من! بذار این امانتت طولانی دست ما باشه. صبح باباجون ما رو سر خیابون مهدت پیاده کرد و مادر و پسر دست در دست هم با سرخوشی قدم زنان راه افتادیم به سمت مهد. اینم بگم در اون دستت یه تیکه نون بود...
23 مرداد 1392

پروژه از شیر گرفتن!!!

ناز پسرم! چند وقتی بود که برات مطلب نذاشتم و این به خاطر این بود که مشغول ترک دادنت از شیر بودم! حالا با جزئیات برات می نویسم که چگونه تونستی این مرحله رو بگذرونی تا هم برای شما بمونه و هم برای مامانایی که می خوان این کار رو انجام بدن. مدتها بود که مامان به فکر از شیر گرفتن شما بود. اردیبهشت 92 بود که کم کم می خواست فکرش رو عملی کنه و خودش رو راحت که حاجی بابا وقتی متوجه شد به شدت مخالفت کرد و گفت: بچه ام ضعیف می شه و باید تا پایان دو سالگیش شیر بخوره! غافل از اینکه مامان حدودآً وقتی که 7 ماه بود وجود نازنینت تو وجود مامان بود با خواب شبانه خداحافظی کرده و تا این لحظه این مطالب رو می نویسم قضیه ادامه داشت. تقریباً هر صبح ک...
22 مرداد 1392

دایره لغات 2

سلام گل پسرم! در ادامه می خوام دایره لغاتت رو بنویسم تا ثبت بشه: عَسه: عزیزجون جوجه: هر نوع حیوان و یا پرنده! ما: ماهی پیشه: گربه هاپه: سگ اینم بگم ازت می پرسم مثلاً چندتا مامانو دوست داری؟ می گی:   "دو تا" و این اولین باره که می تونی دو کلمه رو به زبون بیاری قربونت برم! اوتور: موتور نان نان: ماشین ...
23 تير 1392

روز باباها هم مبارک!

سلام نمک زندگی من! مامان جون! چند روز پیش تولد حضرت علی (ع) و روز مرد و البته روز باباها بود! از همین جا به همه ی باباهای دنیا تبریک می گم و از خدای بزرگ می خوام که همیشه سالم و تندرست باشن. آمین! مامان نازم! خدا رو شکر می کنم به خاطر وجود نازنینت که باعث شده بابا محسن رخت مقدس پدری به تن کنه! و دعا می کنم خدای بزرگ کمک کنه بابا محسن برات پدر خوبی یاشه! نفس زندگی من! می دونی داشتم تو این روز به چی فکر می کردم؟ به این که وجود نازنینت یه روزی قرار بشه همسر، بشه تکیه گاه و ستون یه خانواده! و بعد انشاء ا... بشی پدر! قربونت برم که قراره پسر کوچولو و شیرین من یه روزی خودش بابای یه نی نی کوچولوی شیر...
23 تير 1392