وجود مامان و باباوجود مامان و بابا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 26 روز سن داره

فرشته کوچولوی مامان

سفرنامه مشهد

سلام دونه ی دل مامان! (وقتی نوزاد بودی بیشتر با این عنوان صدات می کردم یادش به خیر!) ششم خرداد سال 92 بود یکدفعه مامان که مدتها بود فکر زیارت امام رضا (ع) به سرش زده بود تصمیمش رو گرفت و به دنبال بلیت به آژانس های مختلف زنگ زد و بالاخره ساعت 6 عصر واسه خودش و بابا محسن و عزیز جون برای روز سه شنبه 7 خرداد بلیت تهیه کرد (شما هم که جات تو بغل مامان و باباست و نیازی به بلیت نداشتی). واقعاً امام رضا (ع) ما رو طلبیده بود چون پیدا کردن بلیت با این سرعت و تعطیلی مدارس و تعطیلی 14 و 15 خرداد که در پیش بود تقریباً محال بود. صبح روز سه شنبه 7 عزیز جون خودش رو به تهران رسوند. بماند که چقدر شما از دیدنش ذوق کردی و بالا پایین پریدی.&nbs...
23 تير 1392

آب بازی

سلام قند عسل مامان! مدتی بود دست و دلم به نوشتن نمی رفت ولی ... گل پسرم! فکر می کنم هیچ نی نی تو دنیا نباشه که عاشق آب و آب بازی نباشه. شما هم از این قضیه استثنا نیستی و تا یه فرصتی دست می ده و آبی می بینی شناگر قابلی می شی و در چشم به هم زدنی به قول خودت، خودتو ایسی (خیس) می کنی! مامانم! مامان مثل خیلی های دیگه به شدت از زندگی در شهرهای بزرگ فراریه و عاجز، از آلودگی هوا و آلودگی صوتی و ... و در عوض عاشق طبیعت و روستا و بوی نون تازه و بوی کاهگل و خنکای اول صبح و صدای خروس و ... .ای دلم رفت! و واقعاً اگه پا بده دوست داره در روستا زندگی کنه. باورت می شه من غبطه می خورم به زندگی روستایی ها و حتی به زندگی مردم شهرستانها! خونه های اکثر ...
8 تير 1392

بودن یا نبودن!

سلام نور دیده ی مامان! شیرینم این روزا یه بازی جدیدی تو خونه می کنی به نام: نییییس بازی! روال این بازی هم اینطوریه که بدون اینکه من و یا باباجون به شما بگیم یهو و بی خبر می ری پشت پرده و یا پشت مبل و یا سبد اسباب بازیهاتو خالی می کنی و می ری توش می شینی و درش رو هم می بندی و می گی: نیییییس یعنی با من نیست بازی کنید! مامان هم شروع می کنه مثلاً به دنبال شما گشتن و دائم می گه: پسرم نیست. پسرم کجاست؟ پسرم؟ و ... و شما ذوق زده و خندان از پشت پرده و یا مبل و یا از داخل سبد می پری بیرون و می گی: ایناهاش !!! قربونت بره مامان که اینقدر دنیای شما نی نی ها شیرین و پاک و قشنگه.         ...
29 خرداد 1392

حیف و صد حیف

سلام شیرینتر از جانم! پسرم! مامان داره کمی با ناراحتی و استرس این پست رو می ذاره، بذار همه چی رو واست بنویسم: از 14 فروردین سال 91 که در مهد ثبت نامت کردم، مربی مقطع شیرخوار خانمی به اسم سولماز جون بود،  این خانم ظاهری آروم  داشت و تا حدودی هم کم حرف. تا روز شنبه 4 خرداد امسال (سال 92) که همچنان مربی ات بود. سولماز جون چقدر مهربون بود و مسوولیت پذیر و حساس و تمیز و ... که هر چی بگم کم گفتم یعنی طوری بود وقتی وجود نازنینت رو بهش می سپردم خیالم راحت بود و با آرامش به اداره می رفتم. ولی یکدفعه دیگه نیومد مهد. هرچی از مسوول مهد می پرسیدم چرا نمی آد؟ جواب می داد که بی خبر نیومده و تلفن هاش رو هم جواب نمی ده مشکل خ...
20 خرداد 1392

عکس عکس بازم عکس

سلام نازدونه مامان! امروز می خوام کلی عکس بذارم تو وبلاکت، عکس های قدیمی و جدید. این چند تا عکس جدیدن و دارن علاقه شما رو به توپ نشون می دن! وقتی توپ می بینی دیگه هوش از سرت می پره، هرچی صدات کردم یه نگاه به مامان نکردی گلم!         این عکس های پایین هم مربوط به شمال رفتنمونه که شما خیلی کوچولو بودی تقریباً 7-8 ماهه.       این آقا هم دایی کوچکیه ی بابا جونه و اینجا هم پشت ویلای دایی بزرگه بابا جونه تو ماسال.     اینجا رامسره و شما اینقدر هیجان زده ای از دیدن این همه سرسبزی و نم نم ریز بارون!         اینجا روزهای ...
5 خرداد 1392

عکس های دومین محرم زندگیت!

  دردونه پسرم! روز جهانی کودکان شیرخوار بردمت مسجد محل (مسجد حضرت صاحب الزمان(عج)) دعا می کنم طفل شیرخوار حضرت اباعبدا... (ع)، حضرت علی اصغر (ع) نگهدارت باشه مامانم!     تمام مدت در حال خوراکی خوردن و بازی کردن بودی عزیزم!     اینجا هم دهنت پره و با اون چشمای نافذت داری به مامان می گی: نگا داره مگه؟     مامان قربون اون جدیتت!       اینجا در حال توپ بازی هستی! گلم اینقدر توپت رو این طرف و اون طرف پرتاب می کردی که چند تا خانم مسن نزدیک ما نشسته بودن اونها رو هم به بازی گرفته بودی و حواسشون بیشتر از مراسم به این بود که ببینند شما توپ رو...
30 ارديبهشت 1392

عکس های پارک

سلام قندعسلم! مامان امروز خیلی غصه داره،  آخه پسملش چند روزیه که سرماخورده و حالش خوب نیست، دیروز شنبه رو خونه موند و از نی نیش مراقبت کرد و امروز باباش پیشش مونده! گلم! زود خوب شو! حالا می خوام چند از عکس های پارک رفتنت رو برات بذارم: شیرینم! به پارک خیلی علاقه داری وقتی از جلوی یه پارک رد بشیم می گی: پا پا یعنی پارک! اگه کم حوصله باشی و نبریمت بهانه گیریت شروع می شه و گریه می کنی.         ناز پسرم! توی این عکس بالایی 1 ساله هم نشده بودی هنوز و کوشمولو بودی!     توی این عکس یه روز جمعه زمستونی سرد سرد بود که بردیمت پارک!     توی این عکس رفته بودیم ف...
29 ارديبهشت 1392

گ مثل گوزن!

سلامی دوباره به همه وجودم گل پسرم! این روزها کار مامان کمی سبکتر شده و می تونه عکس ها و مطالبت رو تو وبلاگت بذاره. ناز پسرم! توی ایام عید 92 با عزیز جون و حاجی بابا و خانواده خاله لیلا و دایی امیر و خانمش رفتیم به بوستان امام علی (ع) در منطقه کوهستانی آق امام بوئین زهرای قزوین. خیلی قشنگ بود درسته که تازه افتتاح شده و درختهاش هنوز نهالند و کوچولو ولی جالب بود. یه قسمتی رو هم به حیات وحش اختصاص دادند و همینطور از همه مهمتر کلی وسایل بازی و قلعه و ... داره. مَلمَلم! به گوزن می گی: گَ. تقریباً بیشتر کلمه ها  رو حرف اولش رو به زبون می آری!     اینجا کمی می ترسی از گوزنه!     &nb...
25 ارديبهشت 1392

قصه عینک

سلام معنای زندگیم! قربونت برم من! یکی از علایقت برداشتن عینک مامان از چشمهاشه! بعد از خسارتی که به مامان زدی و 2 تا از عینکهای طبی مامان رو شکستی و مجبور شد موقتاً تا بزرگ شدن شما از خیر عینک طبی بگذره، مامان واست عینک خرید. وقتی مامان و بابا با هم عینک آفتابی می زنند شما دست می اندازی که عینک مامان رو دربیاری و مامان با کلی ترفند و شوخی بهت می گه هر کس باید عینک خودش رو به چشم بزنه و عینک خودت رو می ده تا دست برداری و گرنه با عینک مامان یه کشتی جانانه می گیری و اگه عینک بیچاره شانس بیاره، جون سالم به در می بره! شیرینم! وقتی که عینک به چشم می زنی سریع می گی: عَس یعنی ازم عکس بگیر!       ...
25 ارديبهشت 1392