وجود مامان و باباوجود مامان و بابا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 25 روز سن داره

فرشته کوچولوی مامان

السلام علیک یا اباعبدا...

سلام قربونت بره مامان! امروز اول محرم سال 143٥ هجری قمریه و سومین محرم عمر نازنینت! شیرین مامان! دیشب که شب اول محرم بود صدای هیات های عزاداری شروع شد و این برای شما جالب بود و هر چند دقیقه یکبار از مامان با تعجب می پرسیدی: چیه؟ و مامان برات توضیح می داد که صدای عزاداری امام حسینه و دارند سینه می زننن و حسین حسین می کنن و باز دوبار چند دقیقه بعد سوالت رو تکرار می کردی. مامان هم رفت و لباس ها و سربند محرمت رو درآورد و با کلی مشقت چند تا ازت عکس گرفت.  مامان امیدواره و دعا می کنه که رهرو واقعی آقا امام حسین باشی و انسان حقیقی. گل مامان! وجود نازنینت 2 سال پیش تو ماه محرم تو وجود مامان قرار گرفت و شروع کردی تند و تند به رشد کردن؛&n...
14 آبان 1392

روز جهانی کودک مبارک!

 شعری به مناسبت روز جهانی کودک کودکان، باغچه هایی از امیدند که از شکوفه های انار لبریز است.  هر کودک، گلدانی ست که از زیباترین گل های معطر، خانه ها را به نزدیکت ترین بهارها گره زده است.  کودکان، نزدیک ترین راه های رسیدن به عشق را از پرنده ها بهتر بلدند.  کودکان، از تمام ستاره ها و پرنده ها به آسمان نزدیک ترند.  اگر روزی می آمد که جهان خواب هیچ کودکی را نمی دید، بی شک صداقت به آخر می رسید و دوستی و مهربانی، پشت اندوه های بزرگ بزرگ سالی هامان گم می شد.  این روزها اگر عاشقانه سپری می شوند، به عشق بودن شماست. دنیا با کودکان همیشه زیباست؛ زیباتر از همه روزهایی که سراغ داریم.  دنیای کودک...
14 آبان 1392

شیرین زبونی هات

سلام نفس مامان! می خوام تو این پست از شیرین زبونی هات بنویسم. تقریبا بعد تولد 2 سالگیت یکدفعه صحبت کردنت دچار تحول عظیمی شد و مامان و بابا رو متعجب کردی.  تا قبل دو سالگی معمولا کلمه کلمه حرف می زدی و به کمک دستای کوچولوت و اشاره کردنتات منظورت رو می رسوندی، ولی بعد اون اینقدر قشنگ و شیرین از کلماتی که ما اصلا تصورش رو نمی کردیم که معناش رو بدونی، استفاده کردی که ما اینطوری     می موندیم. یکی از موارد خیلی جالب هفته پیش روی داد. داستان از این قرار بود که خونه عزیزجون بودیم و نیاز به ظرفی داشتیم که تو انباری بالای آشپرخونه بود و نیاز به چهارپایه داشت و ما برای اینکه بدون چهارپایه ظرف رو بیاریم خواستیم از شما ...
12 آبان 1392

دیروز، الان، هنوز!

سلام نازنین مامان! قربونت برم که هر چی مربوط به وجود قشنگت می شه، واسه مامان خوشاینده، حتی سر زدن به وبلاگت بدون اینکه مطلبی بذارم! شیرینم! تقریباً از بعد تولد 2 سالگیت صحبت کردنت تغییر کرده و جمله های 2 کلمه ای و حتی 3 کلمه ای می گی و اینقدر بامزه و با فاصله این کلمات رو ادا می کنی که مامان دل غشه می گیره و وقتی خوابی واسه بابا محسن کلمات رو به شیوه خودت تلفظ می کنه و بابا هم ذوق مرگ می شه و لبخند می زنه! به تازگی نمی دونم از کجا یاد گرفتی که بیشتر جمله هات رو با کلمه های: دیروز و الان و هنوز شروع می کنی! مامان فدات بشه که اینقدر زود درگیر زمان و مدیریت زمان و این بحث ها شدی! مامان حسابی در تکاپوی عروسی دایی امیره و خیل...
30 مهر 1392

نی نی جدید!!!

سلام شیرین تر از عسل! مامان به تازگی متوجه شده که قرار یه نی نی دیگه به جمع ما اضافه بشه! الهی قربون او نی نی بره مامان! آره عزیزم، خاله سعیده مون هم بالاخره مامان شد و قراره یه نی نی خوشگل و تپلی به جمع ما اضافه بشه. وای دلم غش می ره از الان براش. کاش زودتر اردیبهشت و خرداد سال 93 برسه تا به دنیا بیاد و بخوریمش!!! بله مامان گلی! همونطور که گفتم قراره یه دخمله یا یه پسمله که اتفاقاً سید هم هست بشه آجی شما و یا دادای شما! خدایا پسرم چند تا دادا و آجی دار می خواد بشه! مامان احساسش اینه که نی نی آله (خاله) پسره، نمی دونم چرا؟ ولی هرچی که هست انشاءا... سالم  باشه و سلامت. ...
6 مهر 1392

این چیه؟

سلام نازنین مامان!     یکی از شیرین زبونی هات اینه که وقتی به یه حیوان و یا شی جدید برمی خوری ازم سوال می کنی: این چیه: منم جواب می دم: مثلاً درخته بازم شما می پرسی این چیه؟ و همینطور  تا حدود 10 بار سوالت رو تکرار می کنی و مامان هم بدون اینکه خسته بشه در حالی که حتی تو دلش  قند هم آب می شه با یک عشقی شیرین جوابت رو می ده. به تازگی گاهی به مامان می گی: مامانا!!! مامان هم از ذوقش نزدیکه که پس بیفته!!! نمی دونم از کجا و چطوری به ذهنت خطور کرده که مامان رو اینطوری صدا کنی ولی بدون هر طوری و با هر واژه ای که صدام کنی من عاشقتم و عاشقت می مونم! یه مورد دیگه اینکه به تازگی...
20 شهريور 1392

علایق شیرینت!

سلام گل مامان! خیلی وقت بود که فرصت نمی کردم تو وبلاگت مطلب بگذارم، منو ببخش! سعی می کنم از این به بعد زودتر در موردت مطلب بنویسم.   تو این پست می خوام در مورد علایق و عادات بامزه ات بنویسم: عمر من! یکی از عادتهات این که خیلی سحرخیزی، همیشه حداکثر ساعت 6:30 دقیقه صبح بیداری؛ چه روز تعطیل و چه روز غیر تعطیل!     اینجا که شما اینقدر خندونی کله سحره مثلاً!!!   قشنگم! یکی از علایقت این که می ری سر کیف دستی مامان و همه وسایلش رو بیرون می ریزی و می رسی به کیف پول مامان و درشو باز می کنی و تمام محتویات و کارتهای درونش رو به اطرافت پرتاب می کنی!       پسملم! مامان روی میزها ...
6 شهريور 1392

خواب ِ هاپو

سلام قربونت بره مامان! مامان فدای وجود نازنینت بشه که خواب هم می بینی. چند شب پیش حول و حوش ساعت 1/40 نیمه شب از خواب بیدار شدی و گفتی: هاپو، مامان هم گفت هاپوها الان لالا کردند ولی شما با دست به اتاق تاریک اشاره می کردی و می گفتی: هاپو، مامان بهت گفت هاپوه؟ گفتی: آهان (هیچ وقت عادت نداری بگی بله!) گفتم دعواش می کنم که بره، شما هم بامزه گفتی: اهه!!! (همیشه اگه بخوای کسی رو دعوا کنی می گی:اهه) ولی بازهم راضی نشدی و گفتی هاپو. مامان بلند شد و در اتاق رو بست و گفت که هاپو نمی تونه بیاد، ولی باز هم چشمت به اتاق تاریک بود و می گفتی هاپو. خلاصه این مامان خوابالو رو از جا بلند کردی و بغلت کرد و رفتیم به اتاق تاریک و چراغ رو روشن کردم و همه جا...
6 شهريور 1392