سفرنامه نوروز 93
سلام نفس مامان!
عیدت مبارک!
قربونت بره مامان، از اولین روز عید که روز پنج شنبه بود عازم خونه حاجی بابا و عزیز جون شدیم و روز چهاردهم فروردین برگشتیم!
خدا رو شکر تعطیلات خوبی بود، بیشتر استراحت کردیم هم من، هم بابا محسن و هم شما!
اوایل اسفند واسه بابا محسن حادثه ای پیش اومد و دستش شکست و مجبور شد جراحی کنه. هنوز هم تو دستش پلاتینه و دستش که اتفاقا دست راستش هم هست بی حرکت مونده و بنده خدا درد داره.
به خاطر همین مامان اسفند 92 خیلی بهش سخت گذشت و تحت فشار بود. دست تنهایی و استرس عمل و مساله نگهداری شما و بعدش هم که همه خبردار شدن مهمون داری و بیا و برو و اداره رفتن و خونه تکونی شب عید و خریدهای انجام نشده و خلاصه هزار تا بهونه ی دیگه باعث شد مامان شدیدا تحت فشار باشه و نیازمند یه استراحت طولانی.
خدا رو شکر این چند روز تعطیلات خوب بود. از طرفی به شما نازنینم هم خیلی خوش گذشت. بازی با دادا (پسرخاله ات محمدمهدی) و دو تا جوجه هاش، پارک رفتن با حاجی بابا و دوچرخه سواری و ...
عزیزم! یه روز که خونه ی حاجی بابا بودیم کنار باغچه منو صدا زدی و گفتی: مامان یه غذایی درست کن تو باغچه بخوریم! (با دست هم باغچه رو نشون دادی)
نا گفته نمونه ما هم دقیقا روزهایی که هوا خوب و آفتابی بود این کار رو می کردیم و هم کنار باغچه ناهار می خوردیم و هم آفتاب می گرفتیم، جای همه جای خیلی خوش می گذشت.
مامان گلم! این روزها مشغول پروژه از پوشک گرفتنت هستم!
شیرینم اینقدر تو این ایام شکلات خوردی و با بچه ها بازی کردی که هم شیطونتر شدی و هم سرزبون دارتر! (آخه می گن شکلات بچه رو شیطون می کنه)
قراره به زودی نی نی خاله سعیده بدنیا بیاد، اینقدر بامزه هراز گاهی یادت می افته و می پرسی: نی نی آله آمد؟
قربونت برم! کلمه "اومد" رو "آمد" می گی.
یه روز تو ماشین از عید دیدنی داشتیم برمی گشتیم تو بغلم نشسته بودی بهم گفتی" مامان چرا خدا به من نی نی نمی ده؟؟؟ مامان اینجوری شد:
دور از چشم دادا!!!
ژست هندی پسرم!
پسرم و خوکچه!